تبیین"انقلاب اسلامی"

تبیین تفکر و راهبردهای انقلاب اسلامی

تبیین"انقلاب اسلامی"

تبیین تفکر و راهبردهای انقلاب اسلامی

تبیین"انقلاب اسلامی"

هوالحکیم
اهمیت تبیین
من این را به شما جوانانى که احساس مسئولیت میکنید، توى پرانتز عرض میکنم که تبیین خیلى اهمیت دارد. در مبارزات اسلامى، در همه حال تبیین - بیان واقعیت و رساندن واقعیت؛ تبلیغ، بلاغ - خیلى اهمیت دارد و این را نباید از دست داد...
بله، روش اسلامى همین است. روش اسلامى تبیین است و همین تبیین‌ها موجب شد که انقلاب اسلامى بر بسیارى از این پیش‌زمینه‌هاى تاریخى و تربیتهاى غلط فائق بیاید و فائق آمد.
"امام خامنه ای"۸۷/۲/۱۴

نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

آخرین نظرات
  • ۹ بهمن ۹۳، ۱۶:۲۱ - سید علی روح الامین
    عالی بود

حجت‌الاسلام والمسلمین بهمن شریف‌زاده از اساتید حوزه علمیه در سخنرانی که با موضوع «پایان اسلامگرایی از منظری دیگر» در مسجد جلوه ایراد کرد، به شبهاتی که در این زمینه مطرح می‌شود پاسخ گفت. شایان ذکر است «مدیریت حوزه علمیه مروی و مدارس تابعه» به مدت 10 سال، «مدیریت گروه اخلاق و عرفان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی» به مدت 5 سال، «سردبیری فصلنامه کتاب نقد» به مدت 5 سال، «سردبیری فصلنامه آیین سلوک» به مدت 4 سال، «دبیری کنگره عارف کامل آیت‌الله شاه آبادی» و «سرپرستی دفتر انتشارات سازمان اوقاف و امور خیریه»، بخشی از سوابق اجرایی و علمی استاد شریف‌زاده است. متن این سخنرانی در ادامه مطلب از نظرتان می‌گذرد:

بسم‌الله الرحمن الرحیم
موضوعی که برای بحث و پرسش و پاسخ در نظر گرفته شده، واژه اسلامگرایی و پایان دوره اسلامگرایی است که مهندس مشایی در سخنان خود به آن‌ها اشاره کرده است. می‌خواهیم بدانیم که مقصود و منظور از پایان اسلامگرایی در گویش ایشان چیست و چگونه می‌توان این مسأله را تحلیل کرد؟ برای ورود به این بحث، ناچارم مقدمه‌ای را درباره حرکت شتابان جهان به سوی یکپارچگی و همدلی بیان کنم.
بی‌شک جهان، حرکتی رو به خدا و رو به وحدت دارد و این آیه شریفه را بارها شنیده‌اید و قرائت کرده‌اید که خداوند می‌فرماید: «انا لله و انا الیه راجعون.»
شما این آیه را به هنگام مرگ یکی از مسلمانان شنیده‌اید؛ این جمله معروف به کلمه استرجاع، یعنی کلمه بازگشت است؛ اما تنها مصداق بازگشت، خارج شدن از دنیا و رفتن به سوی عوالم بالاتر مثل برزخ و قیامت نیست؛ بلکه برای بازگشت، مقدمه و مصداق‌های دیگری نیز وجود دارد که از جمله آنها، حرکت جهان رو به سوی وحدت و یکپارچگی است. در همه ادیان الهی و نیز ادیان بشری این باور وجود دارد که جهان رو به سوی سعادت حرکت می‌کند. به جرات می‌توان ادعا کرد که اغلب ادیان الهی و غیرالهی جهان، آینده روشنی را برای جهان تصویر می‌کنند.
شتاب حرکت جهان به سمت همدلی
اعتقاد به منجی، اعتقاد به آن کسی که همه جهان را به سعادت می‌رساند و عدالت را در جهان حاکم می‌کند، اعتقاد اغلب ادیان جهان است. اختلاف، تنها در نام و مصداق و نشان است؛ اما اعتقاد به منجی، اعتقاد همه ادیان است. جهان به سمت این وحدت و همدلی و یکپارچگی و فلاح و رستگاری در حال حرکت است؛ اما آنچه ما در دوره معاصر با آن روبه‌رو هستیم، شتاب خارق‌العاده این حرکت است.

تفاوتی که بین ما و دوره‌های گذشته وجود دارد، تفاوت در شتاب است؛ وگرنه از آغاز آفرینش، حرکت به سمت این سعادت آغاز شده است. در «انا لله» اگر این «لام» را به معنای «مِن» معنا کنیم، چنانچه برخی مفسران چنین می‌کنند، به معنای «ما از خداییم»، ترجمه می‌شود و انا الیه راجعون یعنی ما به سوی او بازمی‌گردیم. چنانکه عرض کردم، بازگشت فقط با مرگ نیست؛ بلکه بازگشتی دیگر در همین دنیا برای آفرینش به سمت خدا وجود دارد.

این بازگشت از آغاز آفرینش رقم خورده و شروع شده است؛ اما در دوره ما، شتابی خارق‌العاده گرفته است. علت این شتاب چیست؟ رشد ارتباط، رشدی چشمگیر و متفاوت با اعصار گذشته است. در اعصار گذشته، ارتباطی که ما امروز در بین انسان‌ها مشاهده می‌کنیم، وجود نداشت. امروز ارتباط اقوام و ملت‌ها و همه انسان‌ها روی کره خاکی به آسانی انجام می‌گیرد. پس بی‌علت نیست که نام عصر کنونی را عصر ارتباطات گذارده‌اند.

فناوری انسان به آنجا رسیده است که همه انسان‌ها در هر نقطه کره خاکی که زندگی می‌کنند، به آسانی می‌توانند با یکدیگر مرتبط شوند. اینها اموری نیست که نیاز به استدلال داشته باشد و به‌طور آشکار روشن است که همه انسان‌ها در این کره خاکی، امروز می‌توانند به آسانی و با سرعت به صورت لحظه‌ای به همدیگر مرتبط شوند. این ارتباط، یکی از عوامل شتاب حرکت جهان به سمت همدلی و یکپارچگی است. از طرف دیگر و به دلایل گوناگون، هیچ کس نمی‌تواند جلوی این حرکت را بگیرد. در این باره، هم دلایل فلسفی وجود دارد و هم دلایل دینی؛ یعنی هم دلایل عقلی و هم دلایل نقلی. لذا هرکس بخواهد مدیریتی بکند، با مدیریتش نمی‌تواند این حرکت را متوقف کند.
از نگاه دین، این حرکت برای جهان رقم خورده است و از نگاه عقل اقتضای حرکت، شکوفایی استعدادهاست. فیلسوفان می‌گویند حرکت یعنی خروج از قوه به فعلیت و به عبارت عرفی‌تر یعنی شکوفا شدن استعدادهای نهفته در موجودات. وقتی استعدادها شکوفا می‌شود، به این شکوفایی حرکت می‌گویند.

استعدادها، استعداد کمال است و مبدأ و منشأ کمال، خدا است؛ برای همین هر اندازه که در این جهان حرکت رخ می‌دهد، فاصله از خدا کمتر و کمتر می‌شود و جهان رو به سوی او می‌رود. این، اقتضای حرکت است. اما عرض کردم که امروز این حرکت شتاب گرفته است؛ شتابی قابل توجه و غیرمنتظره؛ شتابی که نمی‌توان آن را با دقت محاسبه کرد. توجه به این نکته بسیار مهم است که زمانی شتاب حرکت دنیا را می‌توانستید محاسبه کنید، اما امروز فکر نمی‌کنم هیچ سازمانی بتواند شتاب حرکت را محاسبه کند. تغییرات روبه رشد، خارق‌العاده است. هیچ کس نمی‌تواند جلوی حرکت را بگیرد.

شاید بتوان گفت که تلاش انسان‌ها بر تندی و کندی این حرکت اثرگذار است. آن‌ها که به شکل غلط مدیریت کنند، فقط می‌توانند شتاب حرکت را کندتر کنند و آن‌ها که به شکل صحیح مدیریت کنند، بر شتاب حرکت می‌افزایند. البته بنده مسأله را بسیار عمیقتر از این می‌دانم و معتقدم که هیچ کس نمی‌تواند شتاب این حرکت را کند کند. به نظر بنده، مدیریت غلط انسان‌ها، آن‌ها را از همراهی با این حرکت شتابنده دور می‌کند؛ نه آن‌که شتاب را کم کند. گفتنی است که امریکا می‌کوشد این حرکت را مدیریت کند.
نتایج جهانی سازی به روش امریکایی
شما با واژه جهانی‌سازی آشنایی دارید. واژه جهانی‌سازی به معنای مدیریت این حرکت شتابان در جهت یکسانسازی است. اما امریکا چگونه مدیریت می‌کند؟ یکی از شکل‌های مدیریتش به این صورت است که لشکرکشی می‌کند؛ برای مثال به بسیاری از نقاط دنیا مثل عراق و افغانستان لشکرکشی و در قسمت‌های مختلف دنیا پایگاه نظامی ایجاد می‌کند. هدفش از این کار، یکپارچه‌سازی! و نیز برقراری دهکده جهانی، نظم نوین جهانی و جهان تک‌قطبی است.
اینها همه واژگانی است که امریکا برای یکپارچه‌سازی به کار برده است؛ ولی آیا جهان با لشکرکشی و ایجاد پایگاه‌های نظامی به یکپارچگی می‌رسد؟ اصلاً آیا همدلی با خشونت و ستم حاکم می‌شود؟ یعنی مردم عراق و افغانستان با این لشکرکشی، با مردم امریکا همدل شدند؟ نتیجه را که همه دیدیم. در آغاز هم می‌شد چنین نتیجه‌ای را پیش‌بینی کرد. شاید برخی اوایل کار، به گونه دیگری تصور می‌کردند؛ ولی امروز نتیجه عیان است که امریکا در همین دو کشور عراق و افغانستان، منفور است؛ یعنی مدیریت امریکا برای یکپارچه‌سازی نه فقط به همدلی نینجامید، بلکه به نفرت منتهی شد. البته اینها مقدمه بسیار مهمی برای فهم مطلب است.
اکنون این پرسش مطرح است که آیا مدیریت امریکا برای جهانی‌سازی یا همان یکپارچه‌سازی، شتاب حرکت جهان را کند می‌کند یا امریکا را منزوی می‌کند؟ یعنی امریکا را از همراهی با این حرکت شتابان دور می‌کند؟ معنای انزوا همین است؛ یعنی جماعتی به یک سمت در حال حرکت است و کسی که آن جماعت را همراهی نمی‌کند، تک و تنها و منزوی می‌شود. نظر بنده این است که قطعاً هیچ رفتار مدیریتی نمی‌تواند این حرکت شتابان را کند کند.

برخی می‌گویند با رفتارهای مدیریتی، شتاب حرکت جهان به سمت همدلی و یکپارچگی، کند و تند می‌شود؛ ولی این نیست! به نظر می‌رسد که همراهی افراد کم و زیاد می‌شود؛ یعنی کسی که خوب مدیریت کند، همراه می‌شود و در این همراهی جلودار می‌شود و کسی که بد مدیریت کند، آرام آرام منزوی و به کنار رانده می‌شود.
زبان فطرت ، زبانی همگانی
ما با انقلاب اسلامی به این تفکر رسیدیم آن کسی که می‌تواند جلودار این حرکت شتابان باشد - حال این جلوداری به چه معناست؟ معنایش این نیست که ما این حرکت را می‌سازیم و به وجود می‌آوریم؛ بلکه معنایش این است که مردم را در این حرکت، منسجم و همراه می‌کنیم - ایران و اسلام است که این کار را می‌تواند انجام دهد. چرا؟ زیرا اسلام، مضامینی دارد که منطبق بر فطرت بشری است. اسلام، دین حنیف است؛ یعنی دینی که منطبق بر فطرت بشری است. بشر، سخن اسلام را می‌فهمد؛ چون با فطرت پاک و کمالجو آفریده شده است. همه انسان‌ها با سرشت الهی آفریده شده‌اند. کلام صریح قرآن کریم این است که می‌فرماید:
«فطرة‌الله التی فطرالناس علیها»
همه مردم و همه انسان‌ها بر این فطرت پاک آفریده شده‌اند؛ یهودی، مسیحی و... همه بر فطرت الهی آفریده شده‌اند. خداوند فرمود که همه بر فطرت الهی آفریده شده‌اند و تربیت‌هاست که افراد را به سمت و سوهای دیگر می‌کشد. دینی که بر سرشت الهی بشر منطبق باشد، می‌تواند بشر را به همدلی رساند و جلودار این حرکت شتابان باشد. آنچه بیان شد، مقدمه کلام بنده است.
در این ساحتی که انسان‌ها به همدیگر نزدیک می‌شوند و رو به سمت همدلی و یکپارچگی می‌روند، نیاز به زبانی مشترک داریم. زبانی که همگان بفهمند و بپسندند. تنها زبانی که همگان آن را می‌فهمند و می‌پسندند، زبان فطرت است؛ زبانی است که با سرشت کمالجوی بشر منطبق است. اسلام واجد چنین زبانی است و باید از این زبان بهره گرفت. اگر کسی با فطرت بشر سخن گفت و با عقل فطری انسان‌ها حرف زد، همه انسان‌ها پذیرای او خواهند شد؛ زیرا سخن او در مسیر همدلی و یکپارچگی است از این رو جلودار خواهد شد؛ چون همه به سخنش گوش می‌دهند و آن را می‌فهمند و می‌پسندند. این اصلی است که امروز باید در این حرکت شتابان، همیشه آن را مورد توجه قرار دهیم.
اسلام، دین همین فطرت است و هیچ مضمون غیرفطری ندارد. ممکن است در طبقه‌بندی مضامین اسلام، برخی از مضامین به‌طور مستقیم و برخی از مضامین باواسطه و غیرمستقیم به فطرت بازگردد؛ اما همه مضامین، فطری است؛ طبیعی هم هست. برای جلوداری، اول باید از مشترکات آغاز کرد و چنان بر مشترکات تکیه کرد تا مضامین غیرمستقیم فطری نیز آشکار و روشن شود. آنچه بیان شد، عرض بنده بود. چون بنا است که این جمله جناب مهندس مشایی را بررسی کنیم، جملاتی را به ترتیب از ایشان می‌خوانم تا به موضوع پایان اسلامگرایی در گویش ایشان برسیم. نخستین جمله‌ای که از ایشان می‌خوانم، مربوط به مرداد ماه سال 1387می‌شود:
«اسلام اگر افتخار دارد ـ که دارد ـ که دین آخر است و قرار است که همه جهان را رهبری کند، این مشروط به این است که اندیشه‌های انسانی و الهی خودش را به دنیا معرفی کند. امروز در دنیا مدعیان راهبری اسلام متعددند؛ تنها ایران مدعی اسلام نیست؛ بلکه یکی از آن‌ها ایران است؛ همچنان که ما در جوامع اسلامی ادعای راهبری فکری را برای بسیاری از مدعیان نمی‌پذیریم؛ چون منطقشان منطق درستی نیست. منطقی که خشونت و زور را ترویج می‌کند، این مورد پذیرش نیست.
عرضه اسلام امریکایی و طالبانی
در جهان اسلام و در کشورهای اسلامی شما با کشورهایی روبه‌رو می‌شوید که اسلام را با منطق زور و خشونت به دنیا عرضه می‌کنند؛ البته این شکل عرضه از اسلام، با حمایتهای جدی استکبار و امریکا به عنوان اسلام به دنیا معرفی شده است.
این نوع عرضه اسلام اول در کشور افغانستان بود که ریشه در تفکر وهابی عربستان داشت و با عنوان طالبان شکل گرفت. طالبان با عنوان مدعیان اسلام، حاکمیت افغانستان را به دست گرفتند. شما آگاهید که عرضه اسلام از سوی طالبان چه نوع عرضه‌ای بود؛ عرضه بسیار خشن و تحکم‌آمیز و با الزامی وحشتناک. تبلیغات غرب با وسعت آغاز شد که اسلام را در دنیا، این گونه معرفی کند.
آیا وقتی دنیا به سمت یکپارچگی و همدلی می‌رود و ما بنا است با مدیریت صحیح بکوشیم جلودار این حرکت باشیم، با این نحوه عرضه می‌توانیم همدلی در مردم جهان ایجاد کنیم؟ این هیچ تفاوتی با لشکرکشی امریکا در مناطق گوناگون دنیا و زدن پایگاه نظامی ندارد. باید با زبانی با مردم دنیا سخن گفت که به مضامین گفته شده اقبال نشان دهند و پذیرا باشند. ترویج طالبان به عنوان اسلام از سوی امریکا، برای ایجاد نفرت از اسلام بود.

ما سالها این را شنیدیم و گفتیم، درست هم گفتیم که معرفی اسلام در چهره طالبان، دشمنی با اسلام است؛ و الا امریکا نمی‌خواست اسلام در دنیا حاکم شود. چرا طالبان را به عنوان اسلام معرفی می‌کردند؟ برای این‌که در دل مردم جهان نسبت به اسلام نفرت ایجاد شود نه همدلی. فرار و گریز از اسلام. این نحوه عرضه اسلام را در اصطلاح سیاسی جهان با عنوان «اسلامگرایی» معرفی کردند.
معنای اسلام در واژه سیاسی غرب
اسلامگرایی یک معنای لغوی و یک معنای اصطلاحی دارد. معنای اصطلاحی آن در واژگان سیاسی جهان غرب مشهور است. آنچه ما از معنای لغوی این واژه درک می‌کنیم، گرایش به اسلام است که بار مثبت دارد؛ اما آنچه در واژگان سیاسی جهان معروف شده است، عرضه اسلام با سبک خاص است نه عرضه آکادمیک و با منطق. در واقع عرضه‌ای تحکم‌آمیز و الزامگرایانه است؛ عرضه‌ای بدون گفت‌وگو و اجباری که یا مسلمان شوید یا بمیرید. گوش شما با واژه بنیادگرا آشناست که ترجمه آن، همان اصولگرا می‌شود. ما امروز لغت اصولگرایی را که به کار می‌بریم، به آن معنا به کار نمی‌بریم که در دنیا به کار می‌برند.

بنیادگرا در دنیا معنای خوب و مثبتی ندارد؛ بلکه معنای منفی دارد. اسلامگرا هم در واژگان سیاسی دنیا، معنای مثبتی ندارد؛ بلکه معنای منفی دارد. برداشتی که ما در کشور ایران از واژه اسلامگرایی داریم، معنای لغوی اسلامگرایی است؛ یعنی گرایش به دین و اسلام؛ اما معنای این واژه در واژگان سیاسی، عرضه اسلام با روش خشونت و تحکم است؛ بدون بازکردن مجال بحث و گفت‌وگو.»آنچه بیان شد، عبارات آقای مهندس در چهار سال پیش بود که گویای نحوه درست و نادرست عرضه اسلام در جهان است. سخن ایشان این است که چطور باید اسلام به دنیا عرضه شود.

او می‌گوید:«همچنان که ما در جوامع اسلامی، ادعای راهبری فکری را برای بسیاری از مدعیان مانند طالبان نمی‌پذیریم؛ زیرا منطق آن‌ها منطق درستی نیست؛ منطقی است که خشونت و زور را ترویج می‌کند و این، مورد پذیرش نیست. اینها اصحاب شیطانند؛ کجا اصحاب خدا هستند؟»
شما القاعده را می‌بینید که سر مخالفان خود را از بدن جدا می‌کنند و پیش از بریدن سر آنها، آیه قرآن می‌خوانند. آن‌ها کارهای وحشتناک خود را به تصویر می‌کشند و روی سایت‌ها گذاشته و در همه دنیا منتشر می‌کنند. خب وقتی اسلام را با این چهره به دنیا معرفی کنند، در حقیقت نفرت از اسلام را ایجاد می‌کنند.
مهندس در ادامه می‌گوید: «این مورد پذیرش نیست؛ اینها اصحاب شیطانند؛ کجا اصحاب خدا هستند. همان طور که امروز جمهوری اسلامی ایران دارای ادعای ارائه اندیشه‌های ناب به جهان است، باید خودش را ممحّض کند. در این سرزمین هم افراد به یک شکل نیستند. همه در عرضه اسلام به یک شکل فکر نمی‌کنند. این نظر بنده است و نمی‌خواهم کسی را متهم کنم. بنده می‌گویم اگر اسلام با تحکم و الزام بخواهد ارائه شود، نام این روش القاعده و طالبان است؛ طالبانیزم است.

حال چه معتقدان این روش از اهل سنت باشند چه شیعه دوازده امامی، فرقی نمی‌کند؛ یعنی تفاوت در مذهب، تفاوتی در ارزش روش غلط به وجود نمی‌آورد. روش، روش غلطی است. روش عرضه اسلام، روش تحکم نیست؛ هیچ زمانی هم روش اسلام این گونه نبوده است. روش پیامبر و حضرات معصوم (علیهم‌السلام) در عرضه دین، روش تحکم نبوده است.
دین خدا با تحکم عرضه نمی شود
کسی که بخواهد دین خدا را با تحکم عرضه کند، خواه شیعه باشد خواه سنی، روشش روش درستی نیست؛ چون این روش، نفرت از اسلام را به دنبال خواهد داشت؛ بنابراین ما نمی‌توانیم بگوییم اگر مردم در کشوری مثل ایران شیعه‌مذهب باشند، پس روش عرضه آن‌ها ایرادی نمی‌تواند داشته باشد. بحث بر سر نحوه عرضه است؛ نحوه عرضه اگر خشونت و زور باشد، روش نادرستی است. در این سرزمین هم همه افراد یک جور نیستند و همه افکار پسندیده نیست.»
در قسمت دیگری از عبارات ایشان آمده است: «هیچ دینی نمی‌تواند آینده را از آن خود بداند؛ مگر این‌که منطقی را ارائه کند یا ارائه دهد که در سایه آن منطق، جهانیان جایی برای ایستادن داشته باشند؛ یعنی همه مردم جهان را ببیند، گروهی را نفی نکند، گروهی را از رده انسانیت خارج نکند و انسان از هر قوم و قبیله و‌نژاد، جایی برای ایستادن داشته باشد. جامعه آینده بشری متعلق به همگان است. هر مکتب و مذهب فکری، هر مسلکی و هر دینی و منطقی و هرچه در دنیا وجود دارد و دارای صبغه فکری است و نیز آرم و نشان و پیام فکری دارد، تنها در صورتی که بتواند جامعه جهانی را با هم ببیند و همه انسان‌ها را محترم بشمارد، آینده از آن اوست.»
این بخش از سخنان ایشان که نشان از نفی اسلامگرایی دارد و می‌گوید دوره آن پایان یافته است، با توجه به واژگان سیاسی جهان مطرح شده است. بحث در زمینه اسلام نیست، بلکه بحث بر سر اسلامگرایی با معنای مصطلحی است که در دنیای سیاست وجود دارد. برخی از چند سال قبل تا امروز، تکیه می‌کنند بر این‌که جناب مهندس مشایی گفته است که دوران اسلام پایان یافته است! آن‌ها می‌گویند جناب مهندس با اسلام و مسلمانی مخالفت می‌کند!

خب این تحریف آشکار کلام مهندس مشایی است. آنچه در نگاه و کلام مهندس مشایی، دوره‌اش پایان یافته است اسلام نیست؛ بلکه اسلامگرایی به معنای عرضه اسلام با شیوه زور و تحکم است. همان شیوه‌ای که طالبان عرضه می‌کند و نیز همان اسلامگرایی که استکبار کوشید به نام اسلام به دنیا معرفی کند.
واژه اسلامگرایی، همان طور که عرض کردم و باز هم تاکید می‌کنم، به معنای گرایش به اسلام نیست که برخی بخواهند پایان اسلامگرایی را بد معنا کرده و آن را به معنای پایان اسلام معرفی کنند.ایشان در بخش دیگری از سخنانش در جای دیگر می‌گوید: «وقتی بنده نزد پاپ رفتم، به پاپ هم همین را گفتم که دوره مسیحیت‌گرایی گذشته است. فرقی نمی‌کند؛ امروز هیچ دینی را نمی‌توان با زبان تحکم و زور به مردم دنیا عرضه کرد. امروز روز فتح نیست که ما بخواهیم کشورها را فتح و مردم کشورها را با الزام مسلمان کنیم. اصلاً روش اسلام چنین روشی نیست که بخواهد با فتح سرزمین‌ها، مردم را به مسلمان شدن وادار کند.»
زبان فطرت و همدلی جهانی
آنچه بیان شد، عین عبارات ایشان است. اما نکته عمیق‌تری در اینجا وجود دارد که در عبارات آقای مهندس نیز مشاهده می‌شود و باید مورد توجه بیشتری قرارگیرد و آن این است که ما وقتی بخواهیم زبان مشترکی با مردم دنیا داشته باشیم، زبانی که همگان بپسندند و پذیرای آن باشند، این زبان جز زبان فطرت نیست.

همدلی و یکپارچگی در بین مردم جهان جز با حرکت به سمت فطریات ممکن نیست. هوای نفس و امیال نفسانی انسان‌ها، منشأ اختلاف است؛ چون هر فرد، میل ویژه و هوای خاص خود را دارد. امیال انسان‌ها با یکدیگر متفاوت است و وقتی انسان‌ها تکیه بر امیال و اهواء خویش می‌کنند، نتیجه‌ای جز اختلاف و پراکندگی و کینه‌توزی به بار نخواهد آمد. انسان‌ها وقتی به همدلی و وحدت می‌رسند که بر فطریات مشترک تکیه کنند و بر این مسأله می‌توان دهها دلیل اقامه کرد، نکته ای که می‌خواهم عرض کنم این است که امروز اگر بخواهیم با مردم جهان سخن بگوییم، آیا باید با زبان خاصی به سوی مردم دنیا برویم؟ یا با حقایقی که ورای آن نام وجود دارد؟ پرسشی که از شما دارم این است: آیا بین اسلام و حقیقت فرقی می‌بینید یا نمی‌بینید؟ یعنی می‌گویید حقیقت یک چیزی است و اسلام فراتر از حقیقت است؟

 بیشتر از حقیقت است یا کمتر از حقیقت است یا اسلام مساوی همان حقیقت است؟ اگر پاسخ شما این باشد که اسلام متفاوت با حقیقت است، با این پاسخ، خود را محکوم به شکست و فنا کرده‌اید؛ یعنی شما به امری غیر از حقیقت معتقدید و می‌خواهید مردم دنیا را به امری غیر از حقیقت فرابخوانید.

اما اگر معتقد باشیم که اسلام، دین حنیف و منطبق بر حقیقت است؛ همان حقیقت نورانی کمالات الهی که فطرت بشر بر آن سرشته شده است (فطرئ‌الله التی فطر الناس علیه)، در واقع به سخن مفسران در تفسیر دین حنیف استناد کرده‌ایم که از نظر آن‌ها دین حنیف، دین منطبق بر حقیقت است؛ یعنی دینی که زیاده بر فطرت نیست، کم از فطرت هم نیست؛ بلکه به‌طور کامل منطبق بر فطرت انسان است؛ فطرت سلیم و الهی انسان که جویا و خواهان حقیقت است.
خداوند انسان را خواهان همه خوبی‌ها و زیبایی‌ها و کمالات آفریده و آنگاه برای شکوفا شدن استعدادهای انسان، دین را به آن‌ها عطا کرده است. اگر دین مساوی با حقیقت باشد، برای سخن گفتن با مردم دنیا که باورها و مسلک‌های گوناگون دارند، چقدر ضرورت دارد از نام استفاده کنیم؟ از نام خاص؟ آیا تکیه ما بر حقیقت مشترک باشد یا بر نامی که احیاناً ممکن است با عرضه این نام، گروهی موضع بگیرند و خود را آماده مخالفت کنند.

شنیده‌اید که امیرمومنان علی(ع) با یک مسیحی در مسیری که به سمت کوفه و بصره می‌رفت همراه شد، وقتی به دوراهی کوفه و بصره رسیدند، این فرد به سمت بصره رفت و حضرت(ع) نیز در پی او به سمت بصره رفت. فرد مسیحی خطاب به حضرت گفت: شما که مسیرتان کوفه بود، پس چرا به سمت بصره می‌روید، حضرت فرمودند: ما در باورهای خود، حقی را برای همسفر قائلیم که باید همسفر را همراهی کرد. آن فرد وقتی این را شنید، شیفته و مسلمان شد.

عرض بنده این است که حضرت علی(ع) در این مدت همراهی، چگونه عرضه‌ای داشت؟ آیا درباره گرایش به اسلام، روش الزام را در پیش گرفت؟ آیا نامی از اسلام برد؟ گفتنی است که وقتی حضرت علی(ع) در لحظه آخر، یعنی پس از عرضه اخلاق نیکو و رفتار پسندیده، بیان می‌کند که این رفتار، سفارش دین مااست؛ بدین معناست که نخست حقیقت را عرضه کن و در آخر از نام دین خود سخن بگو.
روند تحولات این نیست که بشریت مسلمان شوند تا به حقانیت برسند
امروز وقتی بشر به دنبال حقیقت است و تنها برای رساندن او به حقیقت باید از زبان مشترک بهره گرفت، چقدر ضرورت دارد که در گام نخست بر واژگان تکیه کنیم. نکته‌ای که جناب مهندس مشایی در گفتار پایان اسلامگرایی می‌گوید، همین است. ایشان می‌گوید: «دوران اسلامگرایی هم به پایان راه خود رسیده است... ان‌الدین عندالله الاسلام آیه قرآن کریم است و تردیدی در آن نیست که دین نزد خداوند فقط اسلام است؛ اما روند تحولات این نیست که بشریت مسلمان شوند تا به حقانیت برسند.

اگر بین اسلام و حقانیت فرقی نیست و تطابق کامل است، پس کسی که به حق رسید، آن هم مسلمان است؛ ولو نامش هنوز در شناسنامه مسلمان نباشد. روند تحولات این نیست که بشریت مسلمان شوند تا به حقانیت برسند. این دوره تمام نشده است؛ ولی رو به پایان است. سرعت بشر بالا رفته و فهمش تیز شده است. به حقایقی می‌رسد که لازم نیست آن را از پوسته اسلام طی کند؛ یعنی لازم نیست از نام به حقیقت وارد شود؛ بلکه حقیقت را می‌گیرد و آنگاه تنها یک نام می‌ماند و بس. یعنی دارد به یک عصاره اصلی دست می‌یابد که در آن عصاره اصلی، فهم بزرگی اتفاق می‌افتد؛ می‌فهمد که برای آن نظام بسیار بزرگ است. نظم نوین جهانی یادتان است؟

چقدر می‌شنیدیم و چقدر هم‌اکنون می‌شنویم که اصلاً کسی از نظم نوین جهانی سخن بگوید؟ چه شد؟ داشت برای سال‌های آینده از نظم نوین جهانی حرف می‌زد اکنون اصلاً نظم نوین جهانی را فراموش کرده اند علت چیست؟ برای این‌که تحولات آنقدر سریع است که اصلاً دیگر نمی کشد که بفهمد چه اتفاقی می‌افتد.»آنچه بیان شد، عباراتی از مهندس مشایی بود که فرمودید درباره این عبارات بحث کنیم. بنده از شما می‌پرسم که سرنوشت ادیان در جهان آینده چیست؟

اگر ما به روایات ظهور بنگریم، می‌بینیم که ادیان گوناگون در عصر ظهور بقیئ‌الله الاعظم وجود دارد که با یک گام همه به حضرت مهدی(عج) و اسلام اعتقاد پیدا می‌کنند؛ برای مثال در روایت آمده است که مسیحیان دنیا که در آرزوی منجی هستند و منجی را حضرت عیسی(ع) می‌دانند، پس از اقتدای حضرت عیسی(ع) به حضرت مهدی(عج)، منجی را می‌یابند و به منجی واقعی گرایش پیدا می‌کنند. اصلاً تامل در این روایت چه چیز را به ما می‌فهماند؟ این حقیقت را که مسیحیان هم مانند مسلمانان با تمام وجودشان، خواهان نجات دنیا از ستم خواهند شد.

یعنی آن‌ها هم منتظر منجی خواهند بود. هنگامی که حضرت عیسی(ع) به حضرت مهدی(عج) اقتدا می‌کند، همه باورها مشترک می‌شود و همان حقایق را آن‌ها نیز می‌یابند و باور می‌کنند. آن‌ها هم به دنبال نجات‌بخش و عدالت‌گستر هستند و نیز کسی که بشر را به سعادت برساند. در آن زمان، همه خواهش‌ها یکسان می‌شود. آیا اگر به حقیقت یکسان نرسند، تنها با یک اقتدا، اشتباهشان برطرف می‌شود؟
مقصود از پایان اسلام گرایی
آن چیزی که جناب مشایی از آن حکایت می‌کند، این است؛ بنابراین می‌توان مقصود مهندس مشایی از عبارت پایان اسلامگرایی را در دو سطح مطرح کرد:سطح اول: معنای اسلامگرایی است که در واژگان سیاسی بار مثبت ندارد بلکه بار منفی دارد چون دوره این روش به پایان رسیده است. اسلام، دین حق است اما نمی‌شود با تحکم، الزام، فتح و با سرزمین گشودن، اسلام را در جهان حاکم کرد. سطح دوم: وقتی جهان رو به یکپارچگی است، وقتی همه مردم جهان با افکار و باورهای گوناگون‌شان با همدیگر مرتبط هستند و وقتی به رشدی رسیده‌اند که هر سخنی را به آسانی نمی‌پذیرند باید حقایق مشترک را که همان حقایق فطری و مساوی با اسلام است، به مردم دنیا عرضه کرد.
آنچه بیان شد، تفسیر پایان اسلامگرایی در نزد آقای مشایی است. بنابراین پایان اسلامگرایی به معنای بی‌اعتنایی به اسلام نیست بلکه پشت کردن و مخالفت با روش طالبانیسم و القاعده در عرضه اسلام و نیز مخالفت با تاکید و تکیه بر عرضه نام اسلام، پیش از عرضه حقیقت آن است. او تاکید بر عرضه حقایق اسلامی پیش از عرضه نام دارد، حقایقی که کاملاً منطبق بر فطرت بشری است.

ایشان حقایق مشترک انسان‌ها را مطرح می‌کند و با این کار بر مشترکات‌شان می‌افزاید. نکته پایانی که در تکمیل این بحث عرض می‌کنم این است که اسلام و ادیان موجود در جهان، مشترکات و مختصاتی دارند. برخی معتقدند برای همدلی و یکپارچگی باید مختصات را کنار گذاشت و فراموش کرد و فقط باید مشترکات را نگه داشت. این یک شیوه است که می‌توان نامش را «سکولاریزه کردن دین» یا «کوچک کردن دین» گذاشت. شیوه دیگری نیز وجود دارد که برخی مدعی آن شیوه هستند و آن شیوه «تکثرگرایی» یا «پلورالیزم» است.

در این شیوه گفته می‌شود که ادیان با همه گوناگونی که دارند، همه درست و صحیح هستند و فقط باید بیاموزند که همدیگر را باطل نپندارند اگرچه تناقض و تضاد با یکدیگر داشته باشند اما این تضادها و تناقض‌ها، ظاهر امر است. شیوه سوم، شیوه القاعده و طالبانیسم است که می‌گوید برای رسیدن به یکپارچگی باید با تحکم اسلام را در دنیا حاکم کرد یعنی همه ادیان را وادار کرد تا از دین خود دست بکشند و به اسلام بگروند. معمولاً شیوه سلاطین در فتح همین بوده است.

در جنگ‌های صلیبی، مسلمانان می‌کوشیدند مردم سرزمین‌های غیراسلامی را مسلمان کنند، مسیحیان نیز می‌کوشیدند، مسیحی کنند؛ فرقی نمی‌کند، یک شیوه است. شیوه چهارم می‌گوید بر مشترکات تکیه کنید و درباره مختصات بحث و گفت‌وگو کنید و شیوه پنجم می‌گوید بر مشترکات تکیه کنید و مشترکات را به گونه‌ای تبیین کنید که در سایه تبیین و روشنگری شما، مختصات دین اسلام نیز مشترک شوند؛ یعنی پرده‌ها بیفتد و معلوم شود که آن مختصات هم به مشترک بازمی‌گردند. جناب دکتر احمدی‌نژاد در چند سال اخیر - هم در مجامع بین‌المللی نزد سران مسیحیت و یهود در امریکا و هم در داخل- بر بحث دین واحد بسیار تاکید کرده است. ایشان می‌گوید:
«دین خدا یک دین است (ان‌الدین عندالله الاسلام)؛ ابراهیم هم مسلمان بود، موسی هم مسلمان بود، عیسی هم مسلمان بوده است.»
برخی این را به تمسخر گرفتند؛ ولی این یک حقیقت کلامی است. این مسأله در علم کلام مطرح می‌شود که آیا حقیقت دین یکی است یا بسیاراست؟ آیا ما به واقع ادیان مختلف داریم؟ یعنی خداوند چند گونه با بشر سخن گفته است؟ یا این‌که خدا یکی است و یک دین دارد؛ اما این دین و این حقیقت، در مقاطع مختلف از زبان انبیای مختلف با توجه به ظرفیت‌های مختلف بشریت عرضه شده است؟ اگر حقیقت، یک است، پس دین هم، یک است و این را همگان باید بفهمند.
مرزی در دین خدا وجود ندارد
این، مبنای فکری جناب دکتر و مهندس است که حقیقت دین خدا یکی است؛ چون فطرت بشر یکی است و دین خدا منطبق بر فطرت است. پس در این دوره که حرکت جهان به سمت یکپارچگی شتاب گرفته است و مردم با همدیگر در همه جای دنیا مرتبطند، باید از این زبان مشترک بهره گرفت.

بنابراین نباید از واژگانی استفاده کرد که مرزبندی را تداعی می‌کند؛ چون واقعاً مرزی در دین خداوند وجود ندارد. دین خدا یکی است؛ وقتی دین خدا یک بود، مرز ندارد؛ اما انسان‌ها به دلایل گوناگون، مرزهایی بین ادیان به وجود آورده‌اند و این نام‌ها هم‌اکنون این مرزها را تداعی می‌کند. پس بیاییم بر حقایق تکیه کنیم نه بر نام‌ها تا این مرزبندی‌ها مانع از رسیدن به حقیقت و همدلی بشر نشود.
نظر آقای مشایی این نیست که به نام اسلام نمی‌رسیم؛ بلکه می‌گوید لازم نیست از نام آغاز کنیم. ایشان می‌گوید نخست حقایق را مطرح کنیم، آنگاه از حقایق به نام اسلام می‌رسیم. ولی رفتار پیشینیان به این شکل بود که می‌کوشیدند نخست مردم دیگر سرزمین‌ها بگویند مسلمان شدیم، سپس با حقایق اسلام آشنا شوند. در حالی که هم‌اکنون می‌گویند نخست حقایق را بر مردم دنیا عرضه کنید، سپس به نام سخن بگویید.

اصرار بر نام نکنید؛ چون اگر اصرار کنید، مرزبندی به وجود می‌آید و حقیقت اسلام را نمی‌پذیرند. حقیقت را باید بازگو کرد، مطمئناً به نام اسلام هم می‌رسیم. وقتی می‌خواهیم حقایق را مطرح کنیم، در واقع همان آموزه‌های اسلامی را مطرح می‌کنیم که فطرت را بیدار می‌کند اما چطور حرکت می‌کنیم؟
بنده در گفت‌وگویی که خارج از ایران با برخی پروفسورهای مسیحی داشتم - که هم کشیش و هم استاد دانشگاه بودند - به آن‌ها گفتم که آیا عدالت امری فطری و مقبول همه انسان‌ها است یا نه؟ گفتند: بله. گفتم برای مثال می‌توانیم عدالت را به عنوان تکیه گاه خود در بحث قرار دهیم؛ بعد به سراغ معاملات می‌رویم و با یک نوع معامله به نام معامله ربوی روبه‌رو می‌شویم. حال ممکن است در فلان دین بگویند جایز است و در دین دیگر بگویند که حرام است.

ما می‌کوشیم با استفاده از عقل و منطق، گفت‌وگویی را درباره ربا انجام دهیم که آیا این نوع معامله، عادلانه است یا ظالمانه؟ اگر بتوانیم نشان دهیم که در ربا ستم انجام می‌شود، چه اتفاقی می‌افتد؟ گفتند: با تکیه بر عدالتخواهی فطری می‌گوییم که ربا جایز نیست؛ چون در ربا، ستم نهفته است؛ اگرچه تا پیش از این می‌گفتیم ربا جایز است. پس یافتید که حرکت از فطریات به سمت پوسته چیست. یعنی نخست که گفتیم عدالت را می‌طلبیم، همه می‌گویند عدالت را می‌خواهیم؛ سپس نوبت می‌رسد به این معامله که به نام ربا معروف شده است.

او تا به حال می‌گفت ربا جایز است و شما می‌گفتی حرام است؛ ولی با منطق به او نشان دادیم که ربا به ستم می‌انجامد و او از زمانی که فهمید ربا به ستم می‌انجامد، از ربا متنفر شد. اصلاً چاره‌ای جز پیمودن این راه نیست. نمی‌توانید از آغاز بگویید که من تو را مجبور می‌کنم که ربا نخور و بعد از اجبار و الزام برایش ثابت کنی ربا چیز بدی است. بنده یک مصداق برای شما بیان کردم تا حرکت از مشترکات به سمت مختصات را دریابید. حرکت از حقایق به سمت پوسته چیست؟ سخن من این است که دین خدا این گونه از طرف خدا تبلیغ شده است؛ منتها اندازه فهم بشری متفاوت بوده است.

تفاوت دین و دینداری
بنده بحث مفصلی درباره دینداری دارم و آن این است که گاه سخن از دین است و گاه سخن از دینداری است. دین آن چیزی است که خدا می‌فرستد؛ دینداری آن است که مردم می‌فهمند و باور می‌کنند. دینداری بشر در دوره‌های نخست، دینداری رفتاری بوده است؛ یعنی فقط پوسته و قشر دین را می‌فهمیدند؛ بنابراین اگر می‌خواستند دین را عرضه کنند، با پوسته عرضه می‌کردند؛ یعنی با اسم و صورت رفتاری پیش می‌رفتند و به دلایل عقلی‌اش نظر نمی‌کردند.

دومین مرحله دینداری، مرتبه عقلانی است. در این مرحله، دینداری عمیقتر می‌شود و نگاهی عقلانی به حقایق دین صورت می‌گیرد و سومین مرحله دینداری، دینداری شهودی و باطنی است؛ یعنی انسان حقیقت را با باطن و درونش حس می‌کند. این نوع دینداری، عمیق است. البته در طول تاریخ افرادی بوده‌اند که دینداری آنها، دینداری عقلانی و حتی باطنی و شهودی بوده است؛ اما دینداری اغلب مردم در گذشته، دینداری رفتاری، سطحی و پوسته‌ای بوده است. هنگامی که پیامبر(ص) مردم را به دین فراخواند، نفرمود که بلند شوید و این رفتارها را انجام دهید؛ بلکه نخست، دل مردم را به دست آورد؛ سپس فرمود اکنون برای این‌که متصل شوید به خدایی که او را دوست دارید، رکوع و سجود انجام دهید و نماز بجا آورید.
پیامبر اسلام(ص) نخست چیزهایی را در دل و جان مردم تغییر داد؛ یعنی تلنگرهایی زد و مردم بیدار شدند. در واقع تلنگر به عقل و قلب آن‌ها زد. اکنون سخن بنده این است که دعوت انبیا همیشه با عقل و دل شروع شده و سپس به توصیه رفتاری انجامیده است؛ زیرا تا وقتی مردم پیامبر(ص) را با عقل و دل خود باور نمی‌کردند، به توصیه‌های او عمل نمی‌کردند.

مردم در آن زمان برای چه باید به توصیه‌هایی که مخالف آداب و سنن آن‌ها بود گوش می‌کردند. مگر توصیه‌های پیامبر(ص) مخالف آداب و سنن آن‌ها نبوده است؟ سخن آقای مشایی این است که به همین شکل، مردم دنیا را دعوت کنید؛ یعنی دل و عقل آن‌ها را حساس کنید.
نکته‌ای درباره فیلم محمد رسول الله(ص) بیان کنم که نکته خوبی است و شباهت تام با صحبت‌های بنده دارد. وقتی جعفربن ابیطالب(ع) مضامین اسلام را بر نجاشی عرضه کرد، نجاشی خطی روی زمین کشید و گفت: فاصله ما با شما همین یک خط است؛ یعنی یک اسم. همه آن چیزی که شما باور دارید، من هم باور دارم و در نهایت هم نجاشی اسلام آورد و مسلمان شد. سخن آقای مشایی این است که اسلام را مانند جعفربن ابیطالب در دنیا عرضه کنید.

مگر جعفر چه چیزهایی گفت؟ خطبه جعفربن ابیطالب(ع) بسیار زیبا است. او می‌گوید: محمد(ص) آمد و خوراک و پوشاک ما را اصلاح کرد، دشمنی‌های ما را از بین برد و روابط و برخوردهای ما را درست کرد. امروز هم آقای مشایی مانند همین سخنان را بر زبان می‌آورد. بعد جعفر ادامه می‌دهد که دشمنی‌ها را از بین برد و محبت را به ارمغان آورد. ما تا پیش از این با هم می‌جنگیدیم و به خون هم تشنه بودیم؛ ولی او آمد و این دشمنی‌ها را برداشت و دوستی‌ها را آورد. او لباس و غذای ما را اصلاح کرد؛ یعنی سبک زندگی و محیط زیست و دیگر امور زندگی ما را اصلاح فرمود. سپس نجاشی می‌گوید که همه اینها، حرف‌های ما است!
حقایق دین خدا را بازگو کنید
پس معلوم می‌شود که حقایق الهی ادیان، یکی است. منظور مهندس مشایی این است که حقایق دین خدا را بازگو کنید که به قطع، اسلام چیزی غیر از این نیست. به قطع اسلام چیزی بیشتر از حقیقت‌ها نیست. بیشتر از حقیقت و فراتر از حقیقت، یعنی غیرحقیقی، و به قطع اسلام، غیرحقیقی نیست. پتانسیل و استعداد همه این حقایق را هم خداوند در وجود هر انسانی گذارده است. اگر نگذارده بود، نمی‌توانستند دین را بپذیرند.

اکنون پرسش بنده از شما این است که اگر خداوند استعداد تمام آنچه اسلام می‌گوید، در نهاد ما نگذاشته بود، آیا هرگز تسلیم آن چیزها می‌شدیم؟ چرا باید تسلیم شویم؟ تسلیم یعنی پذیرش با دل. اگر خدا در نهاد من استعداد این حکم را نگذاشته باشد، هرگز تسلیم نمی‌شوم؛ یعنی نه عقلم قبول می‌کند و نه قلبم می‌پذیرد.
نکته مهمی در اینجا وجود دارد که متذکر آن می‌شوم: آیا در اسلام و نیز در سبک اسلام، تحریف رخ داده است؟ وقتی امام باقر(ع) می‌فرماید: «ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاثئ او اربعئ او سبعئ» یعنی مردم بعد از رسول خدا(ص) مرتد شدند و به دوران جاهلیت شان بازگشتند؛ مگر سه یا چهار یا هفت نفر. این تردید هم به خاطر این است که افراد مذکور در درجه ایمانشان متفاوت بودند. این گویای آن است که در خط و جهتگیری مسلمانان و جامعه اسلامی تحریف رخ داده است که یکی از آن‌ها این است که برخی پنداشتند که اسلام را باید با جنگ، جهانگیر کرد.

این فرمان که بود؟ آیا اگر حاکمیت در اختیار امیرمؤمنان(ع) بود، حضرتش با جنگ اسلام را پیش می‌برد؟ قطعاً نمی‌توانیم جنگ و نبرد فاتحانه را به امیرمؤمنان(ع) نسبت دهیم. اما افکار و باور برخی از مؤمنان، عوض شده است. برخی از مؤمنان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام هم فکر می‌کنند که نخست باید اسلام را بر غیرمسلمانان تحمیل کرد و به آن‌ها قبولاند، سپس به تعلیم حقایق اسلام پرداخت.

آیا اول باید اسلام را به مردم دنیا قبولاند؛ یعنی آن‌ها را به پذیرش اسلام ملزم کرد و سپس معارف اسلام را به آن‌ها یاد داد؟ آیا کسانی که به ولایت امامان معتقدند، می‌پندارند نبردهای فاتحانه -نه نبردهای تدافعی- سیره خاندان عصمت و طهارت بوده است؟ اصلاً کدامین غزوه رسول خدا(ص) را می‌توان نبرد فاتحانه مصطلح نامید؟ باید تجدید نظری در اندیشه‌ها و باورداشت‌های خویش کنیم.

 


نظرات  (۲)

سلام بر برادر بزرگوار - وقتی عمار عصر یعنی آیت الله مصباح در طول انقلاب انحرافات را  شناخته و جامعه را آگاه کرده شما سوابق آقای شریف زاده را بر می شمارید حجت الاسلام طائب استاد تاریخ اسلام حوزه علمیه % حجت الاسلام پناهیان و ... در تفکرات شما چند چیز به وضوح قابل مشاهده است بنده هم قبو.ل دارم که فتنه هاشمی بسیار بزرگتر است اما نباید دشمنی با هاشمی چشم شما را از انحرافات دیگر ببندد و دیگر اینکه نباید به بهانه منشور امام کل روحانیون را از ریشه بزنید و در نهایت با مسائل سطحی برخورد نکنید یا علی 

پاسخ:
سلام علیکم

1-سعی می کنیم که با مسائل سطحی برخورد نکنیم.

2-کسی ریشه روحانیون را نزده و روحانیت برای انقلاب یک نعمت است و ارادتمند روحانیون هستیم.

3-خواهش میکنم از انحرافات دیگر نام ببرید و منظور خود را از انحراف بیان کنید؟! و مدارک خود را نیز عرضه کنید تا ما گرفتار این انحراف نشویم.

4-آنهایی را که نیز نام بردید بر اساس حدس و گمان و شنیده ها و یا برداشت ناقص و اشتباه گاهاً نظر می دهند.
تشکر.
سلام علیکم
با احترامی که به روحانیت قائلم اما در نوشته های بالا فقط نوعی بازی با کلمات دیده شد
اگر پیامبر (ص) و معصومین علیهم السلام و پیروان راستین آنها تاکنون از اسلام دم می زنند قطعا اسلام راستین و ناب محمدی است و صرفا به خاطر اشتباه تعدادی مسلمان نمای خشک مغز نمی توان حتی روی واژه اسلام را خط زد اگر چنین باشد باید روی خیلی از واژه ها و حقایق از جمله قرآن را که بیانگر معنا و مفهوم هستند را به بهانه اشتراک معنایی خط زد لذا باید دید تاکید معصومین علیهم السلام بر روی برخی واژه ها فقط مربوط به دوران خاص بوده است یا در همه زمانها کاربرد دارد 
به عبارتی بهتر انشاء الله امام زمان (عج) وقتی ظهور نمایند آیا می فرماید هر کسی با هر واژه و مسلک و مرام و قانونی می تواند بهره ای از حق دارد.
از شما برادر بزرگوار که سخنرانی های شما را بارها از نزدیک گوش کردم می خواهم که کمی هم شک کنید به خطوات شیطان در این راه پر فراز و نشیب  و با استمداد از حضرت حق و راهنمایی های حضرات عظام که سالیان سال در راه کسب معرفت و با انجام فرایض و دوری از حتی مکروهات به صفای باطنی رسیده اند طریق ثواب بجویید.
از خداوند منان خواستاری سلامتی همه دلبستگان راه حق و حقیقت را دارم.
پاسخ:
سلام علیکم و رحمة الله
برادر بزرگوار
اگر متن را با دقت بخوانید در آنجا استاد شریف زاده به نقل از جناب مشایی اشاره کرده اند که:

"ایشان(جناب آقای مشایی) می‌گوید اسلام‌گرایی واژه‌ای است که یک معنای لغوی دارد و یک معنای اصطلاحی. معنای لغوی آن همان است که ما برداشت می‌کنیم؛ اسلام‌گرایی، یعنی گرایش به اسلام، اما در واژگان سیاسی و در اصطلاح سیاسی دنیا اصلاً معنای اسلام‌گرایی این نیست. چون سابق بر اسلام‌گرایی فرقه‌ای به نام مسیحیت‌گرایی داشتیم، گوش ما هم با واژه‌ای به نام بنیادگرایی آشناست. این «گرایی»‌ها در دنیا به معنای روش خاص در سیستم فکری است و در عرضه سیستم فکری که ملازم با الزام و تحکم است. اسلام‌گرایی در واژه سیاسی دنیا یعنی تحکم بر اسلام، الزام اسلام، مثل مسیحیت‌گرایی. مسیحیت‌گرایان هم همین بودند، یعنی مسیحیت را بر مردم تحکم می‌کردند. خب ایشان گفته دوره تحکم گذشته، دوره اسلام‌گرایی به آن معنای تحکم گذشته است. من در آن مطلبی که چاپ شد همه این عبارات را آورده  ام، ایشان گفته دوره این که کسی بخواهد دینش را تحکم کند، یعنی به دنیا الزام کند گذشته است.

دین امروز اگر می خواهد راه باز کند باید با منطق و احساس جلو برود. بعد آقای مشایی در همان مصاحبه می‌گوید من این را به پاپ هم گفتم. می‌گوید به عالیجناب پاپ گفتم که دوره مسیحیت‌گرایی هم گذشته یعنی شما هم نمی‌توانید مسیحیت را با الزام و تحکم به دنیا بخواهید تحمیل کنید. اصلاً تحکم و الزام شیوه‌اش را ما اسمش را می‌گذاریم طالبانیسم، یعنی؛ الزام اسلام، آن هم به دنیا. می‌خواهیم الزام کنیم، تحکیم کنیم که مسلمان بشوید، دوره این حرف‌ها گذشته. مثل کاری که گشت ارشاد می‌خواست انجام دهد.

مثلاً می‌خواهد با فشار، الزام کند به مقوله پوشش؛ این را می‌گویند الزام. ایشان (مشایی) می‌گوید داخل که هیچ، ما مگر می‌توانیم دین خود را به خارج تحکم و الزام کنیم، این روش گذشته و اصلاً دوره‌اش پایان پذیرفته است، دوره‌ای که ما بخواهیم فتح کنیم، بجنگیم تا اسلام را حاکم کنیم که این اصلاً معنا ندارد. بعد ایشان (مشایی) عمیق‌تر می‌گوید. می‌گوید شما اول نباید با نام جلو بروید، ابتدا باید حقیقت را مطرح کنید، وقتی دل‌ها و عقل‌ها پذیرفت، بعد نام را بازگو کنید. شما حقیقت اسلام را مطرح کنید با منطق و با هنر، زیبا مطرح کنید. اگر پذیرفته شد، آن موقع بگویید اسلام یعنی همین."


برای درک بهتر موضوع دو مقاله دیگر بنام:

تفاوت 'اسلام' با 'Islamism' به روایت دکتر جباری/در پاسخ به شبهه اسلام گرایی جناب مهندس مشایی

اسلام گرایی در بیانات رهبری/رفع شبهه اسلام گرایی

در بخش رفع شبهات گذاشتم لطفاً مطالعه کنید.


با تشکر از نظرات خوبتان، موفق و پیروز باشید.



ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی